همان روز اول پیاده روی چنان دردی در پاهایش پیچید که بیا و ببین. اما این درد برایش شروع ماجرای عاشقی بود. ماجرایی که برایش درسهای زیادی داشت. درسهایی که چند سال طول کشید تا علتش را درک کند...
فاطمه زهرا نصراللهی: «همان روز اول پیادهروی چنان پای چپش درد گرفت که یک قوطی پپسی را گذاشته بود زیر کفشش، بلکه پاهایش تماس کمتری با زمین داشته باشند و بیشتر همراه او باشند. با همان درد پا راه افتاد. دم غروب با پایی لنگ و کمری خم در اوج جوانی احساس پیری کرد، حتی رمق در آوردن چادرش را هم نداشت. با همان چادر خوابید و در عجب بود که چطور با وجود اینکه دورههای آمادگی جسمانی رفته بود و کوه نوردی میکرد، چرا نمیتواند مسیر صاف و هموار را راه برود، اما این درد برایش شروع یک ماجرا بود. ماجرایی که برایش درسهای زیادی داشت که چند سال برای درکش صبر کرد…»
پورمحمد: «قبل از خادم شدن حتی مادرم را هم ماساژ نداده بودم!»
* خوابِ خادمی در اربعین را هم نمیدیدم!
چند سطر بالا حرفهای «سمیه پورمحمد» معلم قرآن دبستان است. معلمی که در مسیر پر رمز و راز اربعین با گوشت و پوست و استخوان درد و سختی که زائر میکشد را چشید و توفیق تسکین همان دردها و سختیها برای زائرها را پیدا کرد.
از او درباره داستان آشناییاش با موکب امام رضا علیه السلام میپرسم؛ غمی غریب در چهرهاش مینشیند و میگوید: «سال ۹۳ اولین سال پیاده روی اربعینم بود. سنگینی کوله برایم با وزن یک کامیون برابری میکرد. حدود یک ماه بعد از برگشتن این سفر سخت، اما شیرین لنگی پاهایم برطرف شد. سختی مسیر از یک طرف و جو متشنج کاروانها از طرف دیگر اما من صبر کردم. یک سال دعا میکردم و از خدا میخواستم تا سال دیگر با آرامش به پیاده روی اربعین بروم. تابستان سال ۹۴ با گروه طلوع به مشهد رفتیم. دعاهایم مستجاب شد و یکی از مسئولهای گروه گفت: یک گروه برای پیادهروی اربعین خادم میخواهد. همانجا اشک ریختم و خدا را بابت برآورده شدن دعایم شکر کردم. خادمی اربعین؛ خوابش را هم نمیدیدم! من برای پیاده روی دعا کرده بودم و خدا چطور دعایم را مستجاب کرده بود. نتیجه صبرم را دیده بودم.»
چند شب بعد از آن حرف، برایش پیامکی آمد با یک جمله زیبا در مورد خادمی اباعبدالله علیه السلام. دودل مانده بود که چه کند؟ این چه گروهی است؟ سه بار به قرآن تفأل زد و هر سه بار آیات خیلی قشنگی برایش آمد. اولین جلسه معارفه را رفت. همان جلسه یکی از دوستاهای گروه طلوع را دید و این باعث شد از غریبه بودن با گروه نترسد، اما دوستش چند روز قبل از سفر انصراف داد و او ماند و یک گروه غریبه و امام حسین علیه السلام! اما باز هم صبر کرد و به آشناترین آشنایش؛ اباعبدالله علیه السلام اعتماد کرد.
گروه مواسات در حال خدمت رسانی به زائران اربعین
* قبل از خادم شدن حتی مادرم را هم ماساژ نداده بودم! /خود آقا به دستهای ما جان میدهند
میپرسم چطور شد بین این همه خدمت، خادم موکب ماساژ شدید؟ «باور نکردنی بود. واقعا آنقدر از نظر روحی و جسمی با کار ماساژ بیگانه بودم که حتی جرات نکردم به خانوادهام بگویم برای چه خدمتی به این سفر میروم. استرس داشتم قرار بود کاری را انجام دهم که تا به حال حتی برای مادرم هم انجام نداده بودم. حالا قرار بود برای زوار آقا امام حسینم انجام دهم. اما بعد از آموزش، وقتی اولین حرکات ماساژ را برای اولین استادم «زهرا درزی انجام دادم، نگاه تحسین برانگیزی کرد و گفت آفرین، عالی بود!»
پورمحمد هنوز بعد از ۵سال در عجب است، او که دو نفر را برای تمرین قبل سفر ماساژ میداد از کت و کول میافتاد و خسته می شد، چطور این کار را برای چندین و چند نفر زائر با گرفتگیهای زیاد انجام میداد؟ به اعتقاد او «خود آقا به دستهای ما جان میدهند و در روزهای اربعین توانمان را مضاعف میکنند. بعد از اینکه خادم موکب ماساژ شدم علت درد پایم در اولین سال پیادهرویام را فهمیدم؛ علت آن درد شدید این بود که حال زائری را که میآید زیر دستهایم و قرار است ماساژش دهم را با گوشت و پوست و استخوان درک کنم.»
محبت به امام حسین علیه السلام دلهای زائران را به هم نزدیک میکند.
*هیچ خدمتی به ماساژِ تنِ خسته زائر نمیرسد!
میپرسم چرا خدمت ماساژ را دوست دارید؟ درحالی که میتوانید خودتان به زیارت اباعبدالله بروید؟ «اولین زائر را که ماساژ دادم، همه آن دل نگرانیها فروکش کرد، راحت و آسوده شدم. اینکه میگویند، زائر اولین قدم را که برمیدارد گناهانش میریزد، برایم قابل لمس است. این را وقتی که یک زائر و یک غیر زائر را ماساژ میدهم درک میکنم. پارسال در جاده عشق (نجف تا کربلا) قدم میزدم، با خودم فکر میکردم در بهشتِ امام حسین علیه السلام اگر ماساژ نمیدادم، چه کار دیگهای محتمل بود، مثلا پذیرایی، نظافت، اسکان… اما هیچ کدام ماساژ نمیشود. در ماساژ با زائر تماس بدنی دارید. خدا و امام حسین علیه السلام انرژیای را که میخواستند به این زائر برسانند، به واسطه دستهای تو رساندند و این چند برابر زیارت است و به همین خاطر این خدمت بسیار از جان و دل است.»
هنگام ماساژ اولین زائر با خودم گفتم: تو اجازه پیدا کردی در نزدیکترین و صمیمیترین حالت با زائرِ امام حسین علیه السلام قرار بگیری. همان جا خدا را شکر کردم و از امام حسین علیه السلام برای اینکه این خدمت را برایم انتخاب کردند، تشکر کردم. وقتی با چند حرکت ساده درد زائری تسکین پیدا میکند و تو واسطه این آرام شدن و تسکین هستی آنجا جای افتادن به سجده با تمام وجود است.»
امام حسین(ع) به دستهای این خادمین جان میدهند و در روزهای اربعین توانشان را مضاعف میکنند.
* محبتی که دلها را به هم نزدیک میکند/ دستهایی که واسطه فراموشی دردها میشوند!
از او از خاطرههای شیرین خدمتش میپرسم؛ «زائر میانسالی را ماساژ میدادم به من گفت: «پای خودت را نشانم بده. من فکر کردم از روی پای من میخواهند محلی که پاهای خودشان درد میکند، را نشانم دهند، اما دیدم خم شدند که پای من را ببوسند، من اجازه ندادم و مانعش شدم. اما اینجا بیشیله پیله بودن و صمیمیت را یاد گرفتم؛ ما ممکن است در زندگی عادی خودمان سختمان باشد که پاهای پدر و مادرمان را که آنقدر برایمان زحمت کشیدند ببوسیم، اما در اربعین دیدم که زائری که از من بزرگتر هم بود، آنقدر راحت اینکار را میکرد. اینها همه نشان میدهد که محبت به امام حسین علیه السلام انقدر دلها را به هم نزدیک میکند.
یک بار هم زائری را ماساژ دادم که بنده خدا دیسک کمر داشت، کسانی که دیسک دارند را باید با احتیاط ماساژ داد و چون سنش بالا بود پوست بدنش طوری بود که نمیشد، راحت ماساژاش داد. با این حال ماساژشان دادم، اما به دل خودم خیلی نچسبید. اما او بعد از آن ماساژ از من خیلی تشکر کرد و گفت: من از سال ۵۸ دردی را تحمل میکردم که دیگر با وجودم عجین شده بود اما با دستهای شما دردم را فراموش کردم! شاید کار ما زیاد مهم نیست، آن صاحب اصلی که میخواهد حال زائر را خوب کند، خودش همه چیز را به بهترین شکل میچیند.»
* زیباترین لحظه خدمت!
زیباترین لحظات برای این بانوی خادم هنگامی است که همزمان با ماساژ دادن زائر مداحی پخش میشود. هم زائری که ماساژ میگیرد و هم خادم ماساژ گریه میکنند یا گاهی اوقات هنگام ماساژ زائرین میزنند زیر گریه، خادمها میپرسند: چرا گریه میکنید، زائرها میگویند: بچهها امام حسین علیه السلام به آن شکل اذیت شدند و ما که زائر امام حسینیم به این شکل مورد احترام قرار میگیریم!