یادداشت‌ها ۲۱ مهر ۱۴۰۳ - 1 هفته پیش زمان تقریبی مطالعه: 1 دقیقه
کپی شد!
0

روایتی از بساط پهلوان مارگیر / مار دوسر نان آور

پهلوان مارگیری با نمایش‌های مختلف در دوشنبه‌بازار بیرجند، تماشاگران را به دیدن مار دو سر و نمایش قدرت خود دعوت کرد، اما پس از گذشت ساعت‌ها خبری از مار دو سر نشد.

مارگیر

ساعت حوالی چهار بعد از ظهر است آخرین ساعت های یک دوشنبه پاییزی دیگر می رود که به شب پیوند بخورد. شهروندان با کیسه های خرید به دست، مسیر پارکینگ خاکی دوشنبه بازار را در پیش می گیرند. قبل از این که به ضلع نزدیک دیوار برسند صدای بلندگویی زودتر به آن ها می رسد: «مار دوسر، خوش خط و خال را الان بیرون می آورم برای آنهایی که دوست دارند مار ببینند » صدا و گفته ها نشان از بساط مرد مارگیر دارد.
جلوتر که می روی جمعیت از زن و مرد، کوچک و بزرگ دور مردی یا مردانی که خود را پهلوان ومارگیر می خوانند حلقه زده اند، مرد جوان فریاد می کند روی خط بایستید، جلو نیا بچه، خانم بچه ات را بگیر، خانم سر و صدا نکن ، یک لحظه تصور می کنی این قسمت از پارکینگ خاکی ملک اوست که این گونه ادعا دارد.
با یک بطری آب جلوی جمعیت خط می کشد که فاصله شان را با معرکه مارگیری حفظ کنند. خودرویی از پشت جمعیت آهسته آهسته قصد خارج شدن دارد. باز هم مرد مارگیر است که در بلند گو فریاد می کند راه را باز کنند تا بساط پهلوان بهانه تصادف و دردسر نشود. حین راه رفتن صدایش را بلند می کند: مواظب کیف و گوشی هایتان باشید بعد نگویید اینجا گم شد (به عبارت دیگر دزدیده شد) این تلنگر باعث می شود زنی زیپ کیفش را ببندد.
باز هم پهلوان امیر از مار دو سر تعریف می کند .از زیبایی و خط و خالش واین که برای مردمی که دوست دارند آن را به نمایش می گذارد.

نمایش پهلوانی

اما مرد دیگری که خودش را برادر او معرفی می کند می گوید: این که مار نشان دهی و حتی به گفته خودت سرش را داخل دهان مرد جوان ببری پهلوانی نیست. بهتر است چند هنر پهلوانی هم نمایش بدهی ….
پهلوان امیر از بدبختی هایش می گوید که اگر پشت وپناه داشت مار گیر نمی شد. درس می خواند قلم و خودکار دست می گرفت. اینجا نبود و خیلی حرف های دیگر، یک میل زورخانه را روی دست به بلند می کند داخل دهان می برد و با دندان نگه می دارد و پس از چند لحظه با کمی لرزش پایین می آورد و برادرش جلال است که به کمک می آید تا میل زورخانه دردسر درست نکند.
صلوات و دعا و بعد دوباره دو میل زورخانه را با هم روی سر بلند می کند. این بار با لرزش بدنش و رقص چند ثانیه ای میل های زورخانه در هوا و روس سر پهلوان، باز هم برادرش به سرعت به کمک می آید قبل از آن که بر سر شهروندی فرود آید. پهلوان می گوید گدا نیست پهلوان است نان بازویش را می خورد مار گیر است شغل ۸۰ ساله پدرش شاید اما گدا نیست.
پهلوان دعا می کند. از بلندگو نوحه ای پخش می شود « من ایرانم و تو عراقی، چه فراقی چه فراقی » و دل ها بعد از آن روضه خوانی پهلوان از زندگیش، دل های شهروندان هوایی باریدن می کند. پهلوان است که سجاده ای روی زمین پهن می کند. یک پرچم سبز رویش می کشد و آن را می بوسد از دعای پیامبر می گوید و از این که هر کارت بکشد یا پول بدهد یک دعای پیامبر و چهار قفل به او می دهد. اول از همه مردی کارت می کشد که به نظر از دوستان او است چرا که بعد از مدتی داخل پیکان سواری آن ها رفت و آمد می کند.
با معرکه ای که راه انداخته چند زن جلو می روند ، پول روی سجاده می اندازند و یا کارت می کشند. پهلوان از «مرد بودن» این زن ها می گوید که حتی خیلی از مردها جلوترند. رگ غیرت را به جوش می آورد و چند مرد هم جلو می روند . همان طور که می گوید هر که از ۵۰ هزار تومان، ۱۰۰ تومان و بیشتر هر چه می تواند می دهد و دعا را بین مردم می چرخاند و …

زخم زنجیر

باز هم از مار دو سر خوش خط و خال می گوید . فکر می کنم الان است که مار دو سر را بیرون بیاورد. اما باز هم خبری نیست
جلال زنجیرهایی به توصیه پلهوان بیرون می آورد و دور بازوهایش می بندد.
بلندگو در مدح امیر المومنین می خواند برادر پهلوان، دو زنجیر دور بازوهایش می بندد. امیر مارگیر می گوید پنج زور می زنم اگر پاره نشد یک مار را داخل لباس یکی از بینندگان معرکه می اندازم ، سر مار را داخل دهانش می برم . پهلوان همچنان حرف می زند. دقیقه دقیقه می گذرد نیم ساعتی انتظار برای دیدن مار دو سر ، پهلوان امیر زور می زند.
زنجیرها را با فشار بازو بالا و پایین می برد. ثابت می کند و فشار می آورد اما خبری از پاره شدن نیست. نگرانی در چشم های برادرش موج می زند. باز هم برای پاره کردن زنجیر تلاش می کند. تیزی حلقه ها در بازوهایش فرورفته است. زنجیرها بر بازوهایش فشار می آورد. باز هم خبری از پاره شدن نیست. برادرش جلال اصرار می کند بی خیال زنجیرها شود و سراغ مارها برود اما غرور مردانه اش نمی گذارد. همچنان تلاش می کند، آب روی سر و گردنش می ریزند. بی فایده است تلاش می کند. سراغ دعا و توسل می رود و این که آبرویش را حفظ کنند . فشار می آورد و کم کم جمعیت هم زمزمه می کند بی خیال شود. حالا از زیر حلقه های زنجیر، خون بیرون زده است. دیگر کسی میل به دیدن ندارد. اما امیر مارگیر مصر است. آن قدر تلاش می کند تا بلاخره زنجیرها پاره می شود. صدای صلوات جمعیت بالا می رود. فکر می کنم به نانی که با زنجیر به دست می آید نانی که مار برایش می بُرد. ….
زمان می گذرد حالا ساعت از پنج هم گذشته است. معرکه را مرور می کنم : پهلوان جمعیت را نگاه و از بین شان جوانی را انتخاب می کند. می پرسد از مار می ترسی یک مار داخل لباست می اندازم، سر یکی را هم داخل دهانت می برم بدون آن که آسیبی ببینی.
آهنگی از زمزمه پهلوانی از گوشی پخش می شود.

مار که از دو سر راه می رود
پهلوان تکرار می کند: ماری که شش ماه از یک سال راه می رود شش ماه از آن سر دیگر، هندی ها آن مار را می پرستند سالی یک دخترشان را فدای این مار می کنند. در منزل بالا ۴۰۰ مار دارم. ماری که ۴۰ میلیون تومان قیمت دارد. اما به درد شما نمی خورد. معرکه اش ادامه دارد … برادرش می گوید: به اندازه لیاقت خودت برای او دست بزن به قولش عمل کرد دیدید که یک مار داخل لباس سرباز و سر مار دیگری، را داخل دهان سرباز برد. حالا نوبت مار ۵۰ کیلویی است که خرگوش می خورد ببیند چقدر زییاست. زمان می گذرد.
پهلوان امیر می گوید: «نصف این مارها را تهران می برم از سم آن ها سِرم رازی درست می کنند. همین شربت سرما خوردگی شما از سم این مار درست می شود افرادی که استرسی دارند دست شان عرق می کند دست بکشند خوب می شود. از خوردن گوشتش که چه خواصی دارد. فقط چند نفر اگر خواستند مار را می اندازم گردنشان عکس بگیرید. پوست مار به افغانی ها می فروشم با آن کفش و کمربند درست می کنند. پوست را پهن می کند؛ پوست فروشی هم دارم از آن کمربند درست می کنند»

حالا برادرش است که تاکید دارد «مار دوسر واقعا قشنگ است. در ایران نیست که بگویی تا حالا دیده ای» اما ماری که به گفته یک شهروند پیتون و بی خطر و سنگین است را براداشته ودور گردن می اندازد و بین مردم می چرخد. باز از روغن می گوید و البته بازاریابی که از این روغن فقط ۳۰ یا چهل تایی بیشتر ندارد.
موقع اذان نزدیک می شود . « باید هر چه زودتر مار دوسر را نشان بدهم برویم» دور جمعیت خط می کشد و می گوید: ای مار سمی نیست اما وحشی است نزدیک نیایید و دست نزنید. از جمعیت چند سوال می پرسد کسی که کمردرد شدید ۱۰ ساله دارد؟ الان دندان درد دارد؟ باز از روغن می گوید و چند داوطلب بیمار مرد را دعوت می کند.
« برای کمر درد روغن را می دهم خانه ببری برای پا درد، سردرد و دندان دارد . کسی میخچه یا زگیل دارد؟ دکتر برای لیزر ۵۰۰ هزار تومان می گیرد اما اینجا من با یک فندق رایگان درمان می کنم.» از زمان بیماری و پادرد مرد می پرسد و این که اگر خوب شد هر جا بود از او تعریف کند.
شیشه ها را تکان می دهد.کوچک هستند، دقیق شیشه های پنی سیلین که یکی یکی از کیسه خارج می کند و می فروشد برخی دو تا، چهار می خرد.

تخفیف در قیمت

می گوید: نان مردم بیرجند را خوردم. الان غروب و اذان است از این ها ۲۰۰ و ۳۰۰ هزار تومان نمی خواهم، اصلا هر کی هر چی داد، ۱۰۰ بده …. شیشه خانوادگی یک عدد دارم ۳۰۰ می دهم. من جلو نمی روم هرکه می خواهد خودش بیاید.
صدایش در بلندگو می پیچد که اقا جلال یک نخود روغن روی پیشانی آن خانم بگذار، آقا جلال اگر بگویم یک میلیون ارزش دارد می ارزد. پدر و مادر پیری داری ببر، نصف شب سردرد و دندان درد می شود بزن ، مازندران زن و مرد تا زانو در آب می روند آن جا ۲۰۰ هزار تومان می دادم تهران ۵۰۰ هزار تومان ، اما اینجا بیرجند است دست مردم تنگ تر است نان و نمک شان را خوردم کمتر می دهم.

باز از مار دو سر می گوید و کیسه روغن را دست می گیرد.« اقا جلال، آن آقا می گوید قیمتش چقدر است؟ نمی داند این مار ۵۰ میلیون قیمت دارد اما به درد هر آدمی نمی خرد اما من کارم پرورش این مارها است اگر یک میلیون بگویم ارزش دارد» شماره تلفنش را هم می دهد.

مار دور سر را الان بیرون می آورم. صدای اذان نزدیک در فضا می پیچد. شیشه های بدون در، را می فروشد آسمان تاریک و چراغ های دوشنبه بازار روشن شده است . برادر و دوستانش بساط و جعبه های مار را جمع کرده اند. معرکه را مرور می کنم چند بار کارتخوان بین جمعیت جا به جا شد چند اسکناس بین جمعیت و معرکه گیران مار، رد و بدل شد. دو ساعتی گذشت.
مار دو سر همچنان داخل کیسه برنجی جا مانده است. مردم پراکنده اند. کسی سراغ مار دو سر را نمی گیرد. مسیر خودشان را می روند و پهلوان که سه ماه می خواهد در خراسان جنوبی بماند راهش را به سمت پیکان پشت سر دور می زند. جوانی سیگار به دست و مردانی در خودرو منتظر او هستند.

 

 

 

انتهای پیام/

بانک کشاورزی همراه اول
نویسنده
بدون نویسنده
مطالب مرتبط
  • نظراتی که حاوی فحش و افترا به هیچ عنوان پذیرفته نمی‌شوند
  • حتما با کیبورد فارسی اقدام به ارسال دیدگاه کنید، فینگلیش به هیچ عنوان پذیرفته نمی‌شود
  • موارد درگیری با کاربران در پاسخ به نظرات دیگر کاربران پذیرفته نمی‌شود.
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *